من پای رفتن ندارم می خواهم اینجا بمیرم
بگذار تنها بمانم . بگذار تنها بمیرم
از عشق اینجا سخن نیست . اینجا کسی مثل من نیست
من را به خورشید بسپار در این عطش تا بمیرم
چون از خودم می سرودم یک عمر دریا نبودم
پس لااقل عشق بگذار در عمق دریا بمیرم
بیخود نگو آن و این بود تقدیر من اینچنین بود
از دشت ماتم بیایم در شهر غمها بمیرم
این شعر تقدیم چشمت این روح تسلیم خشمت
شاید که دیگر نباشم شاید که فردا بمیرم
کجایی زمستونی
درباره این سایت