محل تبلیغات شما



من پای رفتن ندارم می خواهم اینجا بمیرم

بگذار تنها بمانم . بگذار تنها بمیرم

از عشق اینجا سخن نیست . اینجا کسی مثل من نیست

من را به خورشید بسپار در این عطش تا بمیرم

چون از خودم می سرودم یک عمر دریا نبودم

پس لااقل عشق بگذار در عمق دریا بمیرم

بیخود نگو آن و این بود تقدیر من اینچنین بود

از دشت ماتم بیایم در شهر غمها بمیرم

این شعر تقدیم چشمت این روح تسلیم خشمت

شاید که دیگر نباشم شاید که فردا بمیرم

 

کجایی زمستونی


بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن
دلم داره پر می‌زنه واسه تو و قدم زدن

وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز
نمی‌دونی تو این هوا چشات چه خوش‌رنگ میشه باز

بارون هواتو داره، رنگ چشاتو داره
قدم زدن تو بارون، با تو چه حالی داره دلم هواتو داره

نیستی خودت کنارم و صدات همش تو گوشمه
بارونی قشنگی که هدیه دادی رو دوشمه

بارون حواسش به توئه اونم دلش پر میزنه
بجای من با قطره‌هاش رو شیشه‌تون در میزنه

بارون هواتو داره، رنگ چشاتو داره
قدم زدن تو بارون، با تو چه حالی داره دلم هواتو داره


نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجموعه خاطرات بچه های جینگل